سلام دوست خوبم
()()()()()()()()()()()()()()
اينا آدم بشو نيستن
()()()()()()()()()()()()()()
بيگانه را خبر بود از حال ما، محال
اسرار اهل حال، مگو جز به اهل حال
چون نيست تشنه، از سخن آب، لب ببند
با تشنه لب بگو، سخن از چشمه ي زلال
در عالم خيال توأم عالم خوشي است
شادم به اين خيال، درين عالم خيال
از بس که دل به عشق وصال تو بسته ام
پيشم يکيست، روز فراق و شب وصال
بي پرده ديد، ديده ي عارف جمال دوست
ما منتظر که پرده براندازد از جمال
در کيش ما به غير تو ديدن، بود حرام
گر، ديده بر حرام کنم، خون من حلال
(فؤاد کرماني)
من با قطعه شعري بروزم و منتظر حضور گرمت هستم.
يا حق